روزی که رفتی...
همان روز را می گویم...
که چشمانم پاهایت را گرفته بود...
که باید می رفتم...
از سویی دیگر...
که از باید ها متنفر شدم...
همان روز که ناپدید شدی...
همان روز که برایم مثل کویر خالی بود...
همان روز که به اندازه ی کافی چشمانت جدایی داشت...
آرزو داشتم در کوچه کاملا اتفاقی ببینمت...
حال هر روز آرزویم برآورده می شود...
حتی بیش از آن کوچه ی آشنا...
تقصیر خودم است...
ناقص آرزو کردم...
باید می گفتم آرزو دارم در کوچه کاملا اتفاقی ببینمت...
به طوری که بتوانم لمست کنم...
باید می گفتم آرزو دارم خودت را ببینم...
نه تصویرت را...
لعنت به من...
می مردم اگر بیشتر آرزویم را مرور می کردم؟؟!!
.jpeg)

نظرات شما عزیزان: